English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (8474 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
axis of control U محور کنترل هواپیما
axis of control U محورکنترل خودکار هواپیما
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
axis U مهره دوم گردن مهره محوری
axis U برای مختصات عمودی در گراف
axis U برای مختصات افقی در گراف
axis U 1-خط ی که چیزی اطراف آن می چرخد 2-خط مرجعی که پایه مختصات یک گراف است
x axis U بردار افقی گراف
x axis U محور x
x axis U محور افقی روی یک صفحه مختصاتی
y axis U محور عمودی
axis U خط محور
axis U محورهای مختصات
axis U میله
axis U محور چرخ
axis U محور تقارن مهره اسه
axis U قطب
x axis U محور افقی مختصات یا محورطولها
x axis U محور ایکس
x axis U محور طولها
axis U محور طولی
axis U خط طولی یا عرضی
x axis U محور ایکس ها
z axis U محوری که روی یک صفحه مختصات عمق رانشان میدهد
y axis U محور ایگرگ
y axis U محور عرضی مختصات
y axis U محور ایگرگ ها
y axis U بردار عمودی گراف
y axis U محور y
y axis U محور وای
y axis U محور عمودی روی یک صفحه مختصات
axis U آسه
axis U محور
z axis U محور "زد"
z axis U بردار عمق در گراف سه بعدی
z axis U محور z
y axis U محور عرضها
axis of trunnions U محور قبضیتن توپ
y axis amplifier U تقویت کننده محور ایگرگ
axis of symmetry U محور تقارن
celestrial axis U محور عالم
axis of the bore U محور مرکزی لوله
symmetry axis U محور تقارن
axis of symmery U محور تقارن
x axis defelection U انحراف- ایکس
x axis amplifier U تقویت کننده محور ایکس
axis of rotation U محور دوران
axis of rotation U محور چرخش
axis of earth U محور زمین
cordinate axis U محورهای مختصات
axis of coordinates U محورهای مختصات
axis of advance U محور پیشروی
axis of the bore U محور لوله
drag axis U محور پسا
magnetic axis U محورمغناطیسی
main axis U محور اصلی
major axis U محور کانونی
mass axis U محور جرم
minor axis U قطر اقصر
neutral axis U محور خنثی
neutral axis U محور بی تنش تار خنثی
neutral axis U میان تار بی تنش
magnetic axis U محور قطب مغناطیسی
longitudinal axis U محور طولی
dam axis U محور سد
earth's axis U محور زمین
elastic axis U محور الاستیک
crystal axis U محور کریستال
flexural axis U محور خمش
imaginary axis U محور انگاری
imaginary axis U محورموهومی
improper axis U محور نامتعارف
inclined axis U محور مورب
lift axis U محور برا
normal axis U محور قائم
normal axis U محور عمودی
command axis U محور حرکت یکان
cartesial axis U محور دکارتی
camera axis U محور دوربین عکاسی
transverse axis U محور عرضی
vertical axis U محور عمودی
vertical axis U محور قائم
visual axis U محور بینایی
wing axis U محور بال
signal axis U محورارتباطات
signal axis U محور مخابرات
optical axis U محور اپتیکی
paradigmatic axis U محور جانشینی
paradigmatic axis U درزبانشناسی
principal axis U محور اصلی
principal axis U محور مبداء
principle axis U محور اصلی
z axis amplifier U تقویت کننده محور "زد"
refrence axis U محور مبداء
roll axis U محور غلطش
rotary axis U محور دوار
magnetic axis U محور مغناطیسی
polar axis U محورقطبی
inclined axis U محور مورب
declination axis U محورنقصان
command axis U محورحرکت قرارگاه فرماندهی محور ارتباط فرماندهی
simple axis of symmetry U محور ساده تقارن
center of gravity axis U محور ثقل مرکزی
coordinate system of axis U سیستم محورهای مختصات
principal axis of inertia U محور اصلی ماند
axis of signal communication U محور ارتباط و مخابرات محور ارتباطات
blade span axis U محور تغییر گام ریشه تیغه
alternating axis of symmerty U محور تقارن متناوب
rotational reflection axis U محور چرخش انعکاس
cerebro spinal axis U محور مغزی- نخاعی
dual y axis graph U نمودار با دو محور y
horizontal-axis wind turbine U توربینافقیبامحوربادی
vertical-axis wind turbine U توربینبادیمحورعمودی
axis of earth magnetic field U محور میدان مغناطیسی زمین
control U بازرسی
control U بازدید
control U نظارت کردن تنظیم کردن
self-control U خودداری
self-control U خویشتنداری
self-control U خودگردانی
control U بازرسی کردن
self control U خودداری
self control U قوه خودداری
control U اطمینان از بررسی و آزمایش کردن چیزی
control U بازرسی نظارت جلوگیری
self control U مسک نفس
control U مربوط به چیزی یا اطمینان یافتن از چیزی که بررسی میشود
self control U کف نفس
to keep under control U تحت نظارت نگه داشتن
control U اختیار
control U کنترل کردن فرمان
control U واپاد
control U نظارت کردن
control U نظارت و ممیزی کردن
control U کنترل
control U نظارت
control U مهار
control U کنترل کردن مهار کردن
control U سیستم کنترل شبکه دستگیره کنترل
control U توپزن دقیق
control U وسیله تغییرسمت و مسیر هواپیما دستگاه هدایت موشک
control U کاربری
control U کنترل بازبینی
I cant help it. It is beyond my control. U دست خودم نیست
control U کنترل کردن
control U فرمان
monetary control U کنترل پولی
minor control U کنترل ضعیف
inventory control U کنترل موجودی
minor control U کنترل کم
intensity control U کنترل شدت
indirect control U کنترل غیرمستقیم
mixture control U کنترل مخلوط
remote control U فرمان از راه دور
intensity control U پیچ رنگ
remote control U فرمان از دور
monetary control U نظارت پولی
input control U کنترل ورودی
inventory control U کنترل ذخایرموجودی انبار کنترل دارایی
manual control U کنترل دستی
light control U کنترل روشنایی
line control U کنترل خط
linearity control U نافم خطی
load control U تنظیم با بار خارجی
manpower control U کنترل نیروی انسانی
Quality Control کنترل کیفیت
pitch control U کنترل دوران هواپیما حول محور عرضی در هواپیماهای عمود پروازو در سرعت نسبی کم یا صفر
magnetci control U کنترل فرمان مغناطیسی
It is beyond my authority(control). U اینکار از اختیار من خارج است
light control U کنترل نور
lighting control U کنترل روشنایی
lateral control U کنترل جانبی
motor control U کنترل حرکتی
lateral control U کنترل در عرض جبهه
material control U کنترل مواد
level control U کنترل سطح
lever control U کنترل اهرمی
remote control U کنترل از دور
loop control U کنترل حلقه زنی
lift control U کنترل اسانسور
I am not up to it . It is beyond my control. I cannot cope . U از عهده من خارج است
decentralized control U کنترل غیر تمرکزی
esi control U control Index ExternallySpecified کنترل با فراست
exchange control U کنترل ارز
exchange control U نظارت ارز
exchange control U نظارت دولت بر مبادله ارز کنترل مبادله ارز توسط دولت
exchange control U جلوگیری از ورودامتعه خارجی به وسیله محدود کردن ارزی که دراختیار واردکننده گذاشته میشود
exchange control U کنترل ارزی
experimental control U کنترل ازمایشی
external control U کنترل خارجی
field control U نقاط کنترل نقشه برداری نقاط کنترل زمینی نقشه برداری
field control U کنترل میدان
fighter control U کنترل شکاریها
fighter control U کنترل عملیات هواپیماهای جنگنده
fire control U اطفاء حریق
fire control U جلوگیری از اتش سوزی
error control U کنترل خطا
delusion of control U هذیان کنترل شدگی
digital control U کنترل دیجیتالی
direct control U کنترل مستقیم
disaster control U روش کنترل سوانح
disaster control U روش مقابله با سوانح و بلایا
identity control U بازرسی شناسنامه
Recent search history Forum search
2لطفا دخل و خرجت را عاقلانه ومنطقی کنترل و از مخارج غیر ضروری پرهیز کن
2مقررات و دستورالعمل‌هاي مربوط به كنترل فضاي كشور
1این جمله اسپانیایی هستش و معنی فارسیش رو میخوام . باگوگل ترنسلیت این معنیشه:متعلق به خانواده پروکوم است و در مفهوم انتخاب گنجانده شده است . اگه میشه معنی جمله اسپانیایی اگه هم نمیشه فقط معنی پروکوم ؟
1معنی کلمه procom
0piezo drive
0Powertrain control module
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com